شاعر:هاشمی٬ ۲۸ جولای ۲۰۰۶
ملالی شیر مادر نوش جانت
ملالی پر ستاره آسمانت
زدودی خورشید وار ابر سیه را
ملالی آفرین بر این زبانت
تو كردی چهره خاین نمایان
بود برق آسا سخنها و بیانت
بلرزش آمدند آن شب پرستان
چو بشگفتنی بموقع در زمانت
در آن دم كه تماشه داشتم این وضع
زشوق بارید اشكم از بیانت
بهر كوچه به هر بازار كه رفتم
ملالی! همزبانها داشت زبانت
هزار خاموش و دلشكسته را تو
صدا گشتی صدای مردمانت
هارهت پر رهرو و عزمت راسخ
ملالی از گزند خواهم امانت
اگر باشد لوایی «هاشمی» را
لوایش است مزین با فغانت