معصوم مشايع، افغان جرمن آنلاین، ۱۹ مارچ ۲۰۰۸
روزيکه ملالی جويا در مصاحبه با تلويزيون آريانا و با مسکينيار مصاحبه انجام داد همه کس ميفهميد که آتش را يکبار ديگر در دل ربانی، سياف، دوستم، خليلی و برادران مسعود و شرکايش در ميدهد.
در سايت اخوانی های جنايتکار و وطنفروشان بيمايه (سرنوشت) شخصی زير نام مستعار (نصير خالد) از تورنتوی کانادا دشنامنامۀ را، به نام زنی مبارز شخصيت بين الملی افغانستان به نشر سپرده که دل خواننده را هر چند مخالف ملالی جويا هم باشد به درد ميآورد و يکبار نه صد بار به چنين قلم های شيطانی نفرين ميفرستد. اين نوشته با اغلاط املايی و انشايی فراوان را ميشود به يک آدم بيسواد و فاقد خرد نسبت داد.
روزيکه ملالی جويا در مصاحبه با تلويزيون آريانا و با مسکينيار مصاحبه انجام داد همه کس ميفهميد که آتش را يکبار ديگر در دل ربانی، سياف، دوستم، خليلی و برادران مسعود و شرکايش در ميدهد و خواب خوش را بر آنان حرام ميسازد. البته تنها ملالی جويا نيست که خواب جنايتکاران، مجرمين جنگی و مافيای بين المللی قاچاق هيروين و سنگ های قيمتی را حرام کرده است و در حقيقت هم مردم افغانستان و هم جامعۀ بين الملل از دست اين نطفه های شيطان به داد آمده اند.
اما جالب اينجاست که ديگر حرف منطق و مبارزه، جای خود را به دشنام های گوچه گی و بازاری چون (لچر، کفن کش، عجوزه، تفرقه افکن، جاسوس آی اس آی….!) داده و اين مردم با دست و پا کردن چند جملۀ عوامفريبانه ماهيت ارتجاعی خود را بر ملا ميسازند.
خانم اخوانی ديگری (مهسا طايع) با يک نام و نشان ايرانی که در دامان خمينی پرورده شده و تا حال به ساز ايرانی ها ميرقصد مثل يک گودی گک کوکی به جواب رفيق ايرانیاش و با سناريوی از پيش ساخته شده توسط فرشتۀ نجات جنايتکاران؛ بلبل مزرعه گرديده و به اصطلاح در پله ترازوی جنايتکاران مينشيند که اگر خدا خواست پله شانرا سنگين بسازد. بيخبر از آنکه مردم افغانستان به چرنديات اين فروخته شده گان بد نام و وطنفروش توجهی نداشته و قهرمانان خود را چون مردمک چشم خود حفظ ميکنند. با دادن جواب به چوچه بوش نصير خالد بعدا به مهسا طايع خواهم پرداخت.
نصير خالد که بدون شک يک نام مستعار است و يا شايد خود بشير احمد انصاری باشد. بعد از دشنام های ناروا و دور از اخلاق يک افغان اصيل مثل لوچک های سر چوک سپاه گمنام و کوچه های چنداول برای پاک کردن مرداری های ربانی، سياف، حکمتيار، دوستم، ملا عمر، اسماعيل خان و برادران مسعود و خليلی با پر روی مينويسد: «… باالاثر يک (لچری) يعنی سردادن دو و دشنام به آدرس نمايندگان مردم در لويه جرگه اضطراری و بخصوص انتقاد شديدالحن از استاد سياف – که برای بسياری که تازه از زير سلطۀ اجيران طالبی رهائی يافته بودند، حادثۀ نوی بود – اندکی توجه به خود جلب کرد..»
اول بايد کلمه لچر را از زبان بيمايه اين نوکر سياف وهابی معنی کرد. بعد از آن آوردن پيشاوند استاد به عبدالرسول سياف که بعدا بنا بر دستور وهابی های سعودی عبدالرب سياف گرديد؛ ازين سرسپرده پرسيد: استادی سياف در کشتار مردم هزاره و چور و چپاول افشار و دشت برچی است و يا در چور و چپاول دارايی های مردم بيدفاع پغمان. شايد هدف نصير خالد استادی را به مقام ايشان بخاطری مياورند که در فروش هزاران زن و دختر افغان به اعراب صاحب پنجصد مليون دالر شده است و حالا نه خدا را ميشناسند و نه رسول برحق او را و فقط با حفظ چوکی استادی در درون پارلمان به ملالی جويا فحش ميدهند و در خارج پارلمان گروه های انتحاری خود را برای قتل وی از شهری به شهری و از کوچه ای به کوچه ای سوق ميدهد.
چقدر بيشرمانه است که بگوييم مردم افغانستان را سياف، ربانی و يا هم مسعود از زير سلطۀ طالبان نجات داد. برای خدا يک طفلی که در گهواره بوده ميداند که نود فيصد خاک افغانستان تا رسيدن طيارات ب ٥٢ امريکا زير سلطۀ طالبان بود و مسعود با تمام سرمايه هايکه اتحاديه اروپا، روسيه و ايزان برايش ميرساند غير از درۀ پنجشير و افتخارات شما؛ کوه های هندوکش جای پای نداشت. البته که درين مسابقه ای نظامی پاکستان توانسته بود که آخرين اميد های ايران و روسيه را به خاک يکسان کند. اما بعد از ترور مسعود و آن هم به دست ياران و همسنگران اش افتخار اين پيروزی به نام فهيم، دوستم کمونست و سگ زنجيری ايران خليلی ختم شد و صد مرگ به امريکا که باز هم مردم ما را در منجلاب بد بختی به دست جنايتکاران داد.
صرفنظر از هجويات اين اخوانی بيخرد، يکبار ديگر نوشته ايکه جعل و انکار تاريخ است را به رويش ميکشم: «دشمنان خاک، در راس ادارۀ ای اس ای پاکستان در پی شکستهای مفتضحانه، غرض ايجاد نفاق و شقاق در صفوف متحد ملت افغانستان، تلاش براين نمودند تا با اغوای ذهنيت جامعه بين المللی، جبهه مقاومت را ائتلاف شمال بنامند. بگونه مشخص آنها سعی براين داشتند تا تجاوز خود را جنگ بين قوم پشتون و ديگر اقوام شريف افغانستان جلوه بدهند. اما اين طرح، با درايتی که در مقام رهبری جبهه مقاومت ملی مردم افغانستان وجود داشت، نقش بر آب شد و تمام اقوام افغانستان در کنار هم بر عليه نيرو های اشغالگر تا لحظات پيروزی جنگيدند نبايد فراموش کرد که در جبهه مقاومت ملی مردم افغانستان يا بگفتۀ پاکستان و اجيران شان ائتلاف شمال افغانستان، اکثريت مردم متدين و سلحشور کشور شامل تمام اقوام ساکن ان درمحور مقاومت جمع شده بودند. شما وقتی میگوئيد ائتلاف خاين شمال، خانم جويا، شما به اضافه از نصف نفوس افغانستان توهين ميکنيد آيا از اين گفته هايتان احساس شرم نميکنيد…»
اينکه پاکستان، ايران، روسيه و چين چه در گذشته و چه در حال مثل يک افعی برای بلعيدن اين مرز و بوم دهن باز کرده اند شک و شبهۀ نيست. ميخواهم اگر بد کاسه ليسان خمينی و خامنهای نيايد يک موضوع را به بحث بگذارم و آن اينست که وقتی موضوع افغانستان به ميان ميآيد؛ چرا نمايندگان ربانی، سياف، دوستم و خليلی تنها موضوع پاکستان را پيش ميکشند؟!! چرا نامی از ايران نميآورند؟ اگر در پاکستان هفت تنظيم تشکل يافت در ايران يکی اضافه تر از آن يعنی هشت تشکل به وجود آمد. اگر در پاکستان يک و نيم مليون پناهنده بود در ايران دو مليون پناهنده بود. اگر به گفتۀ شما تشکل جبهۀ شمالی از بدو بيرون شدن روس ها از افغانستان، در مقابل جنوب شکل نگرفت. چرا قهرمان شما شعار ميداد که جنگ را تا سرحدات پاکستان خواهم کشاند. چرا همه زير دار گريختگی ها فعلا بنام جبهۀ متحد شمال از دزد گرفته تا جنايتکار و قاچاقبر مواد مخدره با هم يکجا شده اند؟! چرا دو ماه است که به خاطر سه کلمۀ پوهنتون، پوهنزی و زده کونکی، از واصف باختری گرفته تا رهين، زرياب و ناظمی و ديگر وطنفروشان نوحه ميکنند. من ازين آقای نصيرخالد ميپرسم: اگر بنا باشد که به خاطر سه کلمه شمايان، دو ماه نوحه کنيد پس برای يک قانون اساسی و يک سرود ملی که خار چشم شما شده بايد عمر خود را به نوحه و زاری سپری کنيد. آری نيرو های ملی که تا آخرين لحظۀ مقاومت اعم از پشتون، تاجک، هزاره، ازبک و بلوچ برای بيرون راندن روس ها جنگيدند خبر نداشتند که در بطن شان نطفۀ حرامی بنام جبهۀ شمال شکل ميگيرد که حتی برای بدست آوردن دل امريکا هر تفرقۀ که خواست اش بود را دامن ميزند و نوکر منشانه به درگاهش ايستاده ميشود.
خانم ملالی جويا بخاطری ائتلاف خاين شمال ميگويد که خايين، جنايتکاران خلقی پرچمی، قاتلين شصت هزار مردم بيدفاع کابل، ويران کنندگان شهر زيبای کابل، نوکران امريکا و آی.اس.آی پاکستان در آن جمع شده اند. موضوع نصف نفوس افغانستان مطرح بحث نيست. اگر اين اشخاص در محکمۀ عدل و اسلامی حاضر شوند صد فيصد مردم ما بر روی سياه شان تف مياندازند.
اين آقا ديوانه وار باز هم خواست مردم افغانستان را بعد از شکست کفر و کمونيسم دورۀ طلايی عصر مجاهدين خوانده و با پيش کشيدن آمدن طالبان رد جنايات ربانی و سياف را گم ميکند. من صرف دو سوال ازين آقا ميکنم:
روزيکه طالبان از طريق قندهار داخل خاک افغانستان شدند. همين ربانی حکمروای ارگ شاهی نبود که به استقبال شان رفت و وعدۀ هر نوع همکاری داد. و همين قهرمان کوهپايه های هندوکش يعنی احمدشاه مسعود نبود که در ميدانشهر با آنان مذاکره کرد. همين برهان الدين خان ربانی نبود که از جنرال حميد گل موسس جريان طالبان دعوت کرد که در غياب وی از اردوی افغانستان رهبری کند. خيال ميکنيد تاريخ هم مثل گپهای شما مفت است که خيلی زود فراموش شود. طالبان را شما برای از بين بردن حکمتيار کمک کرديد و پاکستان برای برداشتن شما و منافع ايران به آنان ميدان داد. اينست منطق تاريخ. سوال ديگری که خلق ميشود اينست که طالبان بنا بر گفته خواهر مسلمۀ شما مهسا طايع پشت درب کرزی ايستاده اند. بفرمايد يا با آنان مذاکره کنيد و يا با آنان جنگيده و وطن را از لوث وجود آنان پاک کنيد. چرا زير لحاف های خود آرميده ايد؟ مگر همين مردم جنوب در شکست روس باشما نبودند؟! مگر به گفتۀ امريکا و شرکای آن خطر تجزيۀ افغانستان با آمدن طالبان را درک نميکنيد. اگر وطنپرستيد بفرمايد اين گز و اين هم ميدان و اگر نه فروخته ی ايران و روسيه هستيد گناه شما به گردن شما.
کاشکی شرمساری ازين زيادتر نصيب اين نوکر و مردار خور امريکا نميشد که ملالی جويا را دشنام گوی مينامد ولی خودش با کثافت کاری زنندترين کلمات را به آدرس او صادر ميکند. نه تنها او بلکه سياف و ربانی هم در ولسی جرگه به او خود را حواله کردند و آن عروسک پشت پرده ای شان با حماقت در ميتنگ پر مصرف جنايتکاران مرگ به حقوق بشر!! و مرگ به ملالی جويا گفت . حالا شما فکر کنيد در پارلمانی که يکی از نماينده هايش مرگ به حقوق بشر بگويد و يکی ديگرش ناسزای کوچه گی به يکی از نمايندگان ملت نثار کند و يک ديگر با بوتل به صورت رقيب اش بزند و فرزند آن ديگرش به ناموس مردم تجاوز کند و ديگری از آن چاچاقبر مواد مخدره باشد و صد ها مثال غير انسانی ديگر؛ اين پارلمان با طويله حيوانات چه فرقی دارد؟!!!!. گرچه ملالی جويا خودش به زبان خودش اقرار ميکند که بخشی از مصاحبه ای مرا باقطع مکروفون سانسور کرده اند و من حرمت آن عده از وکلای دموکرات را که در سنگر حق و عدالت قرار دارند محترم ميشمارم.
شما يکبار فکر کنيد و من وطنداران ام را به يک نکته متوجه ميسازم. آيا در پغمان که يک پلتن ريش و پشم سياف با تفنگ های خودکار در کوچه و پس کوچه اش ايستاده است. کسی ميتواند بگويد سياف نه! يکنفر ديگر!! در فيض آبادی که تفنگداران ربانی در پرتو ديموکراسی امريکايی و در روز روشن زنی را به حکم چند ثنا گوی خود بدون جکم محکمۀ اسلامی و شواهد اعدام ميکنند و لشکر چنگيزی اش به درب هر خانه ايستاده اند. ودر روز روشن به ناموس مردم دستجمعی تجاوز ميکنند و دختر سيزده سالۀ را بعد از تجاوز دستجمعی به سگ جنگیای معامله ميکنند، کسی ميتواند که بگويد: تو ربانی تا به آرنج هايت به خون مردم بيگناه و تخريب مدنيت هزار سالۀ ما آلوده است؟ پس اين نطفه های حرام تا چه وقت روح اهريمن اند و بر سرنوشت مردم مهر ديموکراسی امريکا را ميزنند. من حق پرسان ندارم. ملالی جويا حق بلند کردن صدايش را ندارد؛ بگذار که از درون گور های دستجمعی پل چرخی و دشت چمتله يکی برخيزد و به داد مردم برسد.
اتفاقا يک چنين تعبيری از زبان خانم ايرانی افغانی الاصل مهسا طايع هم بيرون ميشود. او هم ميگويد در روز های آخر لويه جرگه روزيکه ديگر سياف، ربانی، دوستم و رفقای خليلی در راس کميسيون های تسويد قانون اساسی قرار گرفته بودند يکبار صدای ملالی جويا بلند شد که مشروعيت اين لويه جرگه زير سوال است زيرا جنايتکاران چون اختاپوت کميسيون ها را در چنگال خود گرفته اند. اينها جنايتکاراند اينها را تاريخ نميبخشد… اما اين خانم هم همان طرز بيان رهبران جنايتکار خود را بکار ميکيرد… ملالی جويا نگذاشت که مردم از وقايع پشت پرده باخبر شوند. واه واه به پشت پرده ای که واقعيت فروش ميهن ما به امريکا و شرکای غربی اش بود. و آن هم به دست همين جنايتکاران که هم اکنون سگ زنجيری امريکا و شرکاستند. ملالی جويا درايت آنرا دارد که چه در محافل ملی و چه بين اللملی مرگ به امريکا بگويد و گاهی به معاش يکنيم هزار دالر امريکايی ها در مقام های دولتی دل خوش نکند. اما شما هستيد که مثل سگ های زنجيری به درب خانه ای جورج بوش پاسبانی ميکنيد شما صد بار خجالت بکشيد و يکبار بميريد بهتر است.
به اين سوال نصير خالد توجه فرمايد: «… جدا از عقده های درونی، سال ها قبل را در نظر بگير که چگونه وابسته های پاکستان يعنی برادران طالب (تو) و همفکرانت افغانستان را به حمامی از خون مبدل نموده و سياست زمين سوخته را در ميهن آبائی ما تطبيق کردند. در آنزمان تو کجا بودی که مقاومت دليرانه ملت افغانستان و يا به گفتۀ تو و باداران پاکستانی ات ائتلاف شمال را در برابر سپاه جهل و نادانی به چالش ميگيری…؟»
در همين يک پرگراف اتحاد شمال تعريف شد. اين اتحاد غير از چند نفر دزد گردنه های هندوکش که هم از اتحاديۀ اروپا کمک ميگرفتند، هم روسيه پايگاهای تاجکستان را به دسترس شان گذاشته بود و هم ايران از زمين و آسمان به آنان اسلحه و پول ميريخت کسان ديگری بوده نميتوانند. زيرا اگر مراد از دوستم در اتحاد شمال باشد و عبدالعلی مزاری؛ آنان هرکدام به دامان باداران ترکی و ايرانی خود پناه برده و در انقره و تهران آب خنک ميخوردند. پس اتحاد شمال عبارت از اتحاد مسعود، ربانی، فهيم، قانونی، عبئالله و.. چند کفن کش ديگر بود. حالا سوالی که طرح ميشود اينست که: دست آورد اين ايتلاف درين دوره چه بود؟! بياييد محاسبه کنيد از کابل گرفته تا مزارشريف، شمالی، باميان و ديگر شهر های وطن ما ويران شد. تعليم و تربيه به صفر ضرب خورد. از کشته پشته ها بوجود آمد. افتخارات دوهزار و پنجصد سالۀ ما به خاک يکسان شد. آنوقت نه ملالی جويا بود و نه من و به گفته شما هر کدام ما به دامان آی اس آی پناه گرفته بوديم و آخرالاامر دزد سوم يعنی امريکای جهانخوار بر سرنوشت ما مسلط شد و شما پاسبان امريکا. پس هزار مرگ بر افتخارات جبهۀ متحد شما. صد بار لعنت به جبهاتی که برای تجزيه افغانستان به اشارۀ امريکا و متحدين اش آب را گل آلود کرده و به شکار ماهی مبادرت ميورزند.
در بارۀ خانم مهسا طايع هم مختصرا ميگوييم: با آن زبان شيرين ايرانی که با دوستان ايرانی تان صحبت ميکرديد ميتوانيد با خود خانم ملالی جويا صحبت کنيد. آن فرشته گکی که تازه در دروازه ای سی.آی. ا ايستاده و با ياران اخوانیاش به آتش نفاق و شقاق ميان مليت های وطن دامن ميزند و آن نره خر ايرانی که گستاخانه به مقدسات ميهن ما ميتازد و شما را هم اغفال ميکند. ميتوانيد افتخار کنيد. اول به خاطر اينکه او شما را نويسنده و شاعر خطاب ميکند. دوم به خاطريکه شما خود از آنچه هستيد و بوده ايد خيلی بزرگتر جلوه داديد و سوم آنکه شما جوان هستيد و خدا ميداند تا رسيدن به سن پختگی کدام عوامل سياسی و محيطی شما را هم به يک جناور درندۀ تبديل کند. شما زن را از ديده ای مردان مينگريد درست مثل ربانی و سياف و بگذاريد که آنان با تغيير روحيه مردانۀ شان عطش مبارزه را در مغز کوچک شما خشک کنند که اين نه محال است ونه خيال. شما آزاد هستيد که در مورد سپاه پاسداران جهالت ايران، سپاه سرکوبگر زنان به نام اسلام، سپاه ضديت با مهاجرين افغانستان و سپاه دهشت افکنی و تربيه طالبان در افغانستان دست به کمر بزنيد. ولی افتخاری را که بنام ملالی ها، عايشه ها، رابعه ها، مخفی ها، سيما ها و شکريه ها و هزاران زن مبارزی که اين وطن دارد. نميتوانيد فراموش کنيد. بهتر است اگر دل پردردی داريد يکبار به زيارت امام خمينی برويد تا دل تان نرم شده و فرياد زن ايرانی را با آواز رسا بشنويد که ميگويند مرگ به جمهوری اسلامی و مرگ بر خمينی. اگر باور نداريد رجوع کنيد به سايت های آزاد مردم ايران.