شاعر: رحیمه توخی٬ ۱۴ می ۲۰۰۶

ای تک سرو قـد برافـراشته‌ی وادی های تفـتیـده لـب،
ای طنیـن رعـد برخاسـته از عـمـق خموشـی های وحشـتـزا،
ای فـوران هـزاران هـزار فـریادی در گلـو مانـده،
کـز تبار ملالی و مینایی.
همه دانند
که تو، جویایـی.
که می جویـی، نگــین صبـح سپـید را
در تیرگی “دخـمه” ای که جـز گـرگان را نباشـد راه، بدآنجـا
گـرگانی خون لـیس چکمه های ” دزدان دریــایــی”

ملالی جان!
که جان من، جان ما، جان همگان، تویـی
هوشــدار!
نبردی که در پیشرو داری
نبردی نیست، ( تنها ) با گـرگان دهـن خونیـن
که نشـسـته اند با کـبر و کـیـن
– در “دخـمه”ی “نظــم” سـازان غا رتگـر –
از برای گـپ وگـفت و شــور و شر
که اهــداکـنند سـرزمیـن بلـند قامـت مانـرا
در ازای تجـدیـد حـیات حـقیـر و کـوچک شـان
و حـفظ کـیـسـه هـای پـر از خونـی که انـدوخــته انـد

ملالی جان!
در این عصر غـارت و تسخــیر
که وامانـدگان شکـسته قلــم
بـه تـقـدیس نشـسـته اند، تسخـیر و زنجـیر را
و تو، ای کـمانگـیر سرزمین “سـند باد” و”سـیس” و “حیـان” (١)
چه با ابهـت و شجاع یـی
که بگـرفته یـی، آتشین تیری ازآتشکـده “برزین” (٢)
هـوشـدار! که آماج تـیـر نخـسـتیـن،
نه گـرگــان باشـد،
که آمـده گان از آنسـوی اَعصـارنـد.
بر چنبر ِ “نظـم نویــن” بنگـــر
که چســان، کـشورت را گـرفـتـه در چنــگ.
ملالی جان، ملالی جان، ملالی جان
روشنگـر راه توباد،
فـا نـوس قلـب هایمان!

(١) سندباد زرتشتی هراتی، استاد سیس و حیان خراسانی، از پیشوایان قیام مردمی افغانستان علیه سلطه غارتگران عرب بودند.
(٢) برزین” یکی از هفت آتشکـده زرتشیان در بلخ بوده است.